نظرات ()
*ایران قبل از شروع جنگ، در جریان آن بود؟ -بله، ایرانیها میدانستند و موضوع را دنبال میکردند. یکی از فرماندهان ایرانی در دوکان [در کردستان عراق] حضور داشت و در تماس مستمر با رهبران مخالفین عراقی بود
گروه بینالملل رجانیوز: آنچه میخوانید ترجمهی بخش دوم از مصاحبهی تفصیلی احمد چلبی سیاستمدار معروف عراقی با غسان شربل است که در کتاب «صدام زا اینجا رد شد» منتشر شده است. در قسمت قبل، چلبی اشارهای به وردش به عراق قبل از سقوط صدام و تشکیل جلسات هماهنگی بین مخالفین صدام در ایران داشت و به موضوع یک طرح براندازی که مورد حمایت آمریکاییها هم بود اشاره کرد. قسمت دوم در پی میآید:
*برگردیم سر توطئه ضد صدام. دکتر ایاد علاوی با جنبش «الوفاق» عراق و با برخی افسران (از جمله رئیس سابق ستاد مشترک ارتش، نزار الخزرجی) در ارتباط بود، پس چه کسی او را از عراق بیرون برد؟
-حزب دموکراتیک کردستان به درخواست سیا او را از موصل آوردند و به کردستان عراق و از آنجا به ترکیه بردند.
در نوامبر وقتی که در کردستان بودیم به من خبر دادند که ملک حسین (پادشاه اردن) میخواهد از لندن، تلفنی با من صحبت کند. یک تلفن رمز دار حاضر کردیم و با او صحبت کردم. ملک حسین گفت که میخواهد با استاد جلال [طالبانی] و استاد مسعود [بارزانی] صحبت کند.
*این قضیه کِی بود؟
-نوامبر 95. من در کردستان بودم و حسین کامل، آن وقت به اردن رفته بود. من در سپتامبر همان سال [یعنی حدود دو ماه قبل] در لندن با ملک حسین دیدار کرده بودم. در لندن ملک حسین گفت میخواهد جلسهای از سران مخالف عراقی، در پایتخت اردن ترتیب دهد که در آن سید محمد باقر حکیم و استاد مسعود بارزانی و استاد جلال طالبانی و من حاضر باشیم.
من هم پاسخ دادم: خوب است، با آنها هم توافق کن.
گفت: میخواهم تو مکالمههایی با آنها برایم ترتیب بدهی..
گفتم: تماس با جلال آسان است چون در اربیل مستقر است اما مسعود در بارزان و مشغول جنگ با گروه عبدالله اوجالان (پ ک ک) است.
ملک حسین پرسید: پ ک ک کیست؟
گفتم: همان حزب کارگران کردستان.
گفت: نکتهی جدیدی یاد گرفتم.
[در هر حال حدود دو ماه بعد در نوامبر 95 که در کردستان بودیم ملک حسین تماس گرفت و] من هم تلفن رمز دار را برای جلال فرستادیم و با او حرف زد، همچنین تلفن را برای استاد مسعود فرستادیم و او هم حرف زد. بعدش ملک حسین تلفنی با سید محمدباقر حکیم هم صحبت کرد. ولی نهایتا قسمت نبود که این جلسه به سرانجامی برسد.
مدت کوتاهی بعد، ملک حسین رئیس دستگاه اطلاعاتی اردن مصطفی القیسی را به لندن فرستاد او هم از من خواست جلسهای داشته باشیم. من آن موقع پیش برادرم دکتر حسن بودم.
با القیسی در لندن جلسه گذاشتیم. در جلسه، القیسی گفت که ملک حسین میخواهد مشکلش با تو را حل کند و آنچه در اردن رخ داد [و دادگاه، چلبی را متهم به فساد مالی در اردن کرد] توطئهای علیه تو و ملک حسین بوده است و ملک حسین کاملا به این امر باور دارد و میخواهد حلش کند.
من هم گفتم: خوب است، ولی من مشغول کاری هستم و درگیری دارم.
*این قضیه اوایل سال 1996 بود؟
-بله. بعد از اینکه به لندن رفتم.
صبح روز بعد [از آن دیدار] مرحوم سید مجید خوئی تماس گرفت و گفت: سرلشگر مصطفی القیسی مسئول دستگاه اطلاعاتی اردن پیش من است و میخواهد تو را ببیند. من هم راه افتاد و رفتم و دیدارمان 11 ساعت طول کشید که در خلالش با هم، هم صبحانه خوردیم هم ناهار و هم شام.
[سرلشگر مصطفی القیسی]
*یعنی طولانی ترین اجتماع ممکن!
-واقعا طولانی بود. القیسی گفت که از طرف ملک حسین مأمور است گزارشی درباره چگونگی کمک به مخالفین عراقی تهیه کند. کلی صحبت کردیم. القیسی گفت که او قرار است تغییر کند و قرار است دوست من که آن وقت وزیر خارجه اردن بود یعنی عبدالکریم الکباریتی نخست وزیر شود و میخواهند عملیات [ضد صدام] را از اردن آغاز کنند. من از یک حرکت نظامی مردمی ضد صدام حرف میزدم.
خود ملک حسین در دیداری که در ماه سپتامبر 95 در لندن داشتیم گفت که در عراق کودتا، شدنی نیست و باید سراغ یک جنبش رفت و برخی سربازان عراقی هستند که به ما [اردن] پناهنده میشوند و ما اگر امکاناتش را داشته باشیم یک لشکر تشکیل میدهیم و شما هم که در کردستان نیرو دارید، آن وقت ضد صدام شروع به فعالیت میکنیم.
ملک حسین قبول نداشت که میشود کودتا کرد. خلاصه مصطفی القیسی به عمان برگشت و گزارشش را برای ملک حسین تنظیم کرد و یک نسخه هم برای من فرستاد تا نظر بدهم و من هم درباره گزارشش چند نظر کوچک داشتم که برایش فرستادم.
وقتی ملک حسین در مارس 96 مجددا به لندن آمد، قضیه کودتا در بغداد شروع شده بود ولی ملک حسین درباره آن جزئیات زیادی در اختیار نداشت.
در لندن با سعدی و برخی از مخالفین عراقی حاضر در لندن در منزل سید مجید خوئی دیدار کردیم.
چند وقت بعد طرح توطئه لو رفت و من هم به آمریکا رفتم و به دویتچ قضیه را گفتم (که پیشتر جریاش را ذکر کردم). سه ماه بعد هم که قضیه دیگر کاملا علنی شد و در 17 ژوئن 96 کشفش اعلام شد.
چند وقت بعد یک سند اطلاعاتی به دستم رسید. این سند گزارشی است که رئیس دستگاه اطلاعاتی عراق به صدام نوشته و در آن درباره دستگیر کردن توطئهگران [برای کودتا ضد صدام با حمایت آمریکا] توضیح داده است.
*رئیس دستگاه اطلاعاتی عراق که بود؟
-گمان میکنم طاهر جلیل الحبوش.
خلاصه عجیب است که به رغم همه دستگیریها هنوز در عمان نمیدانستند که طرح [کودتایی که آمریکاییها دنبالش بودند] لو رفته است. به این دلیل که دستگاه اطلاعاتی عراق عزت محمد عبدالرزاق عفیفی را به عمان فرستاد تا باز هم از الشهوانی پول بگیرد. این درحالی است که سه روز بود دستگیریها شروع شده بود.
الشهوانی در عمان بود که سه نفر از بچهها شهید شدند و اگر اشتباه نکنم 39 افسر هم با آنها اعدام شدند که 7 نفرشان از عشیرهی السواعد بودند. اینها در راه مقاومت مقابل صدام شهید شدند. یکیشان اسمش ایاد طعمة صبری الساعدی بود که مسئول آن حرکت در بغداد بود و فرد بسیار فعالی بود. در کل نتیجه این شد که 39 نفر (که طرحشان خیلی وقت بود برای دستگاه اطلاعاتی عراق رو شده بود) در 17 ژوئن 96 دستگیر و در 5 سپتامبر 96 اعدام شدند.
آمریکایی ها هم الشهوانی را برداشتند و به لندن بردند و از آنجا هم به آمریکا. اوضاع خیلی غمانگیز بود. وقتی که الشهوانی در لندن بود، دستگاه اطلاعاتی عراق با او تماس گرفت و فرزندانش را آورد که تلفنی با او صحبت کنند و بعدش هم به او گفته اند: به نفعت است که با ما همکاری کنی وگرنه بچههایت را اینجا میکشیم. فرزندانش جوان بودند، در بغداد اعدامشان کردند. دو تا از بچههایش افسر بودند، یکی شان در نیروهای ویژهی ارتش بود که آمریکاییها توانستند به آمریکا ببرندش و بعد از لو رفتن آن داستان کماکان با او همکاری میکردند. برایش اوضاع مخصوصی در آمریکا ترتیب داده بودند.
فکر ایجاد کودتا [با وجود لو رفتن آن قضیه] هنوز هم در سر امریکاییها بود. مثلا در بهار سال 2002 دستگاه اطلاعاتیشان ترتیب یک سفر برای استاد مسعود و استاد جلال به واشنگتن را داد. آنها را با هواپیما از فرانکفورت به یک محل مخصوص سیا بردند و با آنها جلسه گذاشتند و در جلسه هیچ نمایندهای از هیچ بخشی از دولت حضور نداشت [و فقط مأمورین سیا بودند]. با استاد مسعود و استاد جلال توافق کردند که یک هیئت از طرف دولت آمریکا به کردستان اعزام شود. سه ماه گذشت ولی هیئت را نفرستادند.
در ماه هفتم یک گروه از سیا همراه با مقداری پول به کردستان آمدند و با جماعت صوفی به رهبری شیخ محمد عبدالکریم الکثنزانی تماس برقرار کردند. این جماعت صوفیه جزو دروایشی بودند که با عزت الدوری [نفر دوم عراق پس از صدام] که درویشگری را دوست داشت ارتباط داشتند. مریدان این جماعت از اکراد و از اعراب مناطق مختلف شمالی و مرکزی عراق بودند، خصوصا از مناطق تکریت و الدور.
[عزت ابراهیم الدوری و صدام]
این محمد عبدالکریم الکثنزانی دو پسر داشت که اسم یکیشان را گذاشته بود گاندی و دیگری را گذاشته بود نهرو. آن گروهی که از طرف سیا آمده بود با این دو پسر او تماس گفته و گفتند دنبال چند افسر در گارد شخصی صدام هستند که اسم یکیشان روکان الرزوقی است.
از آن پس این دو برای آن گروه سیا اطلاعات میآوردند و آنها هم برای این دو تلفن [ماهوارهای] ثریا تهیه کرده بودند. ولی خب طبیعتا صدام به این شبکه نفوذ میکرد و از کم و کیف ماجرا خبر داشت.
ما همهی این قضایا را میدانستیم و می دانستیم که سیا با آنها در ارتباط است ولی از جزئیات خبر نداشتیم. روی حساب همین قبیل ارتباطات بود که آمریکایی ها خیال میکردند داخل عراق و در بین افسران صدام یک سری آدم دارند. این [اشتباه اطلاعاتی آمریکاییها] مصیبت بزرگی بود. و وقتی که جنگ در شب 19 مارس 2003 آغاز شد، ما دعوت شده بودیم که در ترکیه جلسهای با خلیل زاد برگزار کنیم. من نمیخواستم بروم ولی آنها اصرار کردند و من هم رفتم.
*شب شروع جنگ؟
-ما دو روز پیشترش به ترکیه رسیدیم و قرار بود که صبح روز 19 مارس به کردستان عراق برگردیم.
*جنگ چطور شروع شد؟
جورج تنت با جورج بوش دیدار کرده و به او گفته بود که اطلاعات قطعیای دارد که صدام در مزرعهای در منطقهی الدورة بغداد است، ولی نوههایش هم همراهش هستند. بوش هم روی این مسئله تأمل کرده بود و ترسیده بود که اگر آنجا را بمباران کنند چون نوههای صدام هم آنجا هستند ]فراد بیگناه] قربانی شوند، ولی در نهایت تصمیم گرفتند که آنجا را بمباران کنند.
*این اطلاعات را از کجا داری؟
-از همان شبکهی کردستان که گفتم، از فرزندان الکثنزانی که در آمریکا گروهش را Rock Stars میخوانند. خلاصه، بوش تصمیم گرفت که مزرعه را [با وجود نوههای صدام] بمباران کنند تا صدام را بکشند. موشکهای کروز و هواپیماهای ستلث را فرستادند. البته قرار بود جنگ را 48 ساعت بعد آغاز کنند ولی پیش خودشان حساب کردند که این فرصت دیگر تکرار نمیشود و این بمباران ممکن است به کشتن صدام منجر شود [و موفقیت بزرگی برای آمریکا باشد.]
آمریکایی ها مطمئن بودند که صدام در بمبارانها کشته شده ولی ما خبردار بودیم که او کشته نشده است. الصحاف [وزیر اطلاعرسانی صدام] و یکی دیگر از وزرا هم در برنامهای تلویزیونی که نیم ساعت بعد از آن موشک باران مزرعه پخش شد، ادعای آمریکاییها را مسخره میکردند که مدعی شده بودند صدام یا کشته شده یا زخمی شده و در حال نقل بر روی برانگارد دیده شده است.
ما از قضیه خبردار شدیم . از ترکیه به کردستان برگشتیم و وقتی که جنگ شروع شد آنجا بودیم. 19 مارس به آنکارا رفتیم و از آنجا به ماردین و از آنجا با ماشین به منطقهی سیلوب رفتیم و آخر به منطقهی دوکان [در کردستان عراق] رسیدیم و همان روزی بود که بمباران و موشکباران آمریکا [برای شروع جنگ] آغاز شده بود.
*از قبل، از زمان شروع جنگ اطلاع داشتی؟
-نه. ولی خب قضیه روشن بود؛ همان وقتی که ما در کردستان بودیم، امریکایی ها آمدند تا پایگاهی در فرودگاه حریری در دشت حریری در شمال شهر شقلاوة و جنوب تنگهی سبیلک درست کنند. یک سری هواپیما و تجهیزات آوردند و در سلیمانیه عملیات پیادهسازی را انجام دادند. ما یک سری آدم در کویت داشتیم که آن موقع با جی گارنر (اولین حاکم آمریکایی عراق) کار میکردند، فلذا ما در جریان آماده شدنها بودیم ولی از زمان شروع حمله خبر نداشتیم. خود آمریکاییها هم زمان شروع را نمیدانستند. به تصمیم حمله نام Decapitation گذاشتند، بوش این تصمیم را به صورت ناگهانی در 18/19 مارس در واشنگتن اعلام کرد.
*ایران قبل از شروع جنگ، در جریان آن بود؟
-بله، ایرانیها میدانستند و موضوع را دنبال میکردند. یکی از فرماندهان ایرانی در دوکان [در کردستان عراق] حضور داشت و در تماس مستمر با رهبران مخالفین عراقی بود که در کردستان بودند، یعنی استاد مسعود و استاد جلال و سید عبدالعزیز حکیم . دکتر عادل عبدالمهدی و من هم که آنجا بودم.
*این افسر ایرانی که بود؟
-این را نمیگویم.
*به نظر میرسد افسر بلندپایهای بوده است.
-بله. یک هیئت ایرانی هم آنجا بود. آمریکایی ها هم این را میدانستند. در کنفرانس صلاحالدین [که پیشتر اشاره شد] بعضا مشکلاتی ایجاد میشد و خلیلزاد [رئیس هیئت آمریکا] از طرفی دیگر در بین مخالفین عراقی می خواست برای حل مشکل پیش ایرانیها بروند.
*پس با این حساب، ایران از سرنگون کردن صدام حمایت میکرد.
-بله. و معتقدم اگر ایران با سرنگون کردن صدام مخالفت میکرد، عملیات خیلی سختتر میشد.
*ایران به سرنگون کردن صدام کمک کرد؟
-ایران نیروی نظامی نفرستاد ولی عبور مخالفین [از مرزهایش به داخل عراق] را تسهیل کرد و مانعی هم در مسیر همکاری رهبران اسلامگرای مخالفین عراقی که در ایران بودند ایجاد نکرد.
نیروهای سپاه بدر [شاخهی نظامی مجلس اعلای اسلامی عراق به رهبری آیتالله سید محمدباقر حکیم] وارد منطقهی کردستان شده و در منطقهی میدان (یعنی بخش جنوبی اقلیم کردستان) بودند.
این باعث تشنجی بین آمریکایی ها شد و آنها هم مراکز «انصار الاسلام» را در منطقهی بیارة و طویلة هدف قرار دادند. بعد از هجوم هوایی هم نیروهای «اتحاد ملی کردستان» به نیروهای اصنار الاسلام حمله کردند و دفعشان کردند. این مسئله موجب ایجاد این احساس شد که آمریکاییها میخواهند قبل از شروع جنگ، اسلام گراها را هدف قرار دهند، خصوصا که برخی افسران آمریکایی تلویحا گفته بودند که در آینده مراکز سپاه بدر را هم هدف قرار خواهند داد.
من با فرماندهی سپاه بدر تماس گرفتم و با یکی از فرماندهانش صحبت کردم (آن موقع سید عبدالعزیز حکیم و دکتر عادل عبدالمهدی رفته بودند). به آن فرمانده گفتم که باید با آمریکاییها جلسهای داشته باشد. جواب داد که برای اینکار مردد است چون که اجازهای برای این تصمیم دریافت نکرده و جزو اختیاراتش نیست. گفتم با مسئولیت خود من، باید حتما جلسه داشته باشید وگرنه آمریکاییها به مراکزتان حمله می کنند. او هم جلسهای با آمریکایی ها داشت و مطمئن مان کرد که این جماعت نیامدهاند که ما را هدف قرار دهند.
ادامه دارد ...
--------------------------------------
مترجم: وحید خضاب
بخشهای پیشین:
[مطالب مندرج در این سلسله مطالب لزوما مورد تأیید رجانیوز و مترجم نیست و تنها به جهت حفظ امانت به صورت کامل نقل شده است. خصوصا مطالب مرتبط با نیروهای ایرانی، نیازمند تأیید از سوی مراجع ذی صلاح است.]
نویسنده : لبیک
تاریخ : شنبه 95/1/7
زمان : 12:8 عصر