سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاههای اینترنتی به آدرس www.samandehi.ir ثبت شده است .

تقدیم به شهید محمودرضا بیضایی که در راه دفاع از حرم عقیله بنیهاش
نظرات ()

این بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد/ خاطراتی حسرت برانگیز از شهید ایرانی مدافع حرم زینب کبری(س)

 

گروه فرهنگی – رجانیوز: هیچکدام فکرش را هم نمی‌کردند؛ شاید بو برده بودند اما واقعاً فکر نمی‌کردند این روزها روزهای آخر محمودرضاست. نه سهیل کریمی که در طول چند ماه مستند سازی در سوریه در کنارش بود، نه برادر محمودرضا که چند شب قبلش چیزهایی از برادر شنیده بود، نه رفقایش که حال و هوای متفاوتش را در روزهای آخر دیده بودند.

هیچکدام باور نکردند تا اینکه تلفن زنگ زد و بی‌مقدمه به سهیل کریمی گفت محمودرضا شهید شده، تا اینکه برادرش دید حالا راستی راستی باید به دفنش در تهران یا تبریز فکر کنند و تا اینکه تابوت او پیش روی رفقا و همرزمانش قرار گرفت. اما احتمالا یک نفر هست که برای اینکه نبود او را باور کند باید چند سال دیگر بگذرد. کوثر هنوز یکی دو سال بیشتر ندارد و باید کمی بزرگتر شود تا باور کند دیگر پدرش کنارش نیست و کنار حرم عقیله بنی‌هاشم(س) شهید شده است. حالا بماند که این چند سال برای کوثر چطور خواهد گذشت!

 

شهید محمودرضا بیضایی یکی از رزمندگانی بود که چندین بار برای دفاع از حرم آل الله به سوریه رفته بود تا اینکه در روز میلاد رسول اکرم(ص) مزد جهادش را از دستان جد بزرگوار این خانواده گرفت و با اصابت ترکش به سرش عروج کرد.

برادرش –احمد رضا- درباره حال و هوای چند روز قبل از اینکه برای آخرین بار به سوریه برود نوشته است:

«تلفنم دارد زنگ می‌خورد. گوشی را از توی جیبم در می‌آورم و جواب می‌دهم. محمودرضا است. خوش و بش می‌کند و می‌پرسد کجا هستم. از صبح برای کاری تهرانم؛ می‌گویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر می‌گردم تبریز. می‌گوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. می‌گویم الان، بگو. می‌گوید الان نمی‌شود و باید هر وقت که کاملا وقتم آزاد است بگوید. اصرار می‌کنم که بگوید. می‌گوید می‌توانی بیایی خانه؟ می‌گویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر می‌شود تلفنی بگویی، بگو. می‌گوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرف‌هایی هست که باید به تو بزنم. می‌گویم مثلا؟ می‌گوید اگر من شهید شدم می‌ترسم پدر نتواند تحمل بکند؛ پدر را داشته باش. می‌گویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. می‌گوید مگر تبریز نمی‌روی؟ می‌گویم نه، امشب می‌مانم. می‌گوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ می‌گویم خودم می‌خواهم که بیایم، حالا ول کن. و راه می‌افتم سمت اسلامشهر.

همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو ساله‌اش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای ساده‌ای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش. هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمی‌خورد. می‌نشینیم. منتظر می‌مانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمی‌زند. دو سه ساعت تمام منتظر می‌مانم اما حرف‌هایمان کاملا عادی پیش می‌روند. سعی می‌کنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد.

بالاخره صبرم تمام می‌شود و می‌گویم بگو! می‌گوید من شهید شدم، بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟! می‌گویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت می‌کنم! بدون اینکه تغییری در چهره‌اش ایجاد بشود با آرامش شروع می‌کند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین کلوخ مقابلش پخش می‌شوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف می‌زند. جدی نمی‌گیرم. هر چند همیشه در مأموریت‌هایش احتمال شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمی‌دهد.»

 

سهیل کریمی، مستند سازی هم که چند ماهی در سوریه و در دل درگیری‌ها بوده و فیلم گرفته درباره همراهی‌اش با این شهید بزرگوار می‌گوید:

«روز میلاد نبى خاتم گوشى رو خاموش کردم و نرفتم دفتر. داشتم چیز مى خوندم. تو کتاب خونه ى خونه مون. دوشنبه امتحان داشتم. نماز عشا رو که خوندم و در حین مرور درس ها، یاد حسین(محمودرضا) از ذهنم گذشت. مثل برق. نمى دونم چرا. بعد تصور کردم اگه حسین شهید شه چى؟ مثل برق از ذهنم گذشت. سعى کردم رو درس متمرکز شم. باز فکر کردم یعنى حسین با چى شهید مى شه؟ باز از ذهنم گذشته بود. نمى دونم چرا.

در همین اثنا تله فون خونه از اتاق مجاور زنگ زد. گفتم شاید از اقوام ارباب باشند. رفت رو پیغام گیر. صداى ممد تاجیک بود. تا برسم، یه پیغام نامفهوم گذاشته بود. زنگ زدم. ممد از اون ور خط گفت: حسین نصرتى(محمودرضا بیضایی) شهید شد. بدون مقدمه. دنیا رو سرم هوار شد. چشام سیاهى رفت. جیگرم سوخت. حسین، سوریه، نزدیک مثل برادر، کوثر، کوثر، کوثر. سیل اشک امون نداد. زنگ زدم به بچه هاى دیگه. فقط پشت خط هق هق مى کردیم. حسین تو دمشق شهید شده بود. جیگرم سوخت.

پایان هر روز که مى شد، و هنوز گرد و غبار و دود و دم عملیات رو از سر و کول مون نشسته بودیم، حسین اصرار به دیدن راش ها مى کرد. میومد تو اتاق و سر تخت من مى نشست و پافشارى مى کرد همه ى راش ها و عکس ها رو با دقت تمام ور انداز کنه. مى گفتم: دارم خاطرات م رو مى نویسم، الآن مزاحمى. مى خندید و مى گفت: خاطرات تو من م! ویدئوها رو نشون بده. مى گفت: این طورى عیب هاى کارهام رو هم مى تونم بفهمم. تو همه چى دقیق بود. مى گفت کاراى ما هم یه جور مستندسازیه. تو همین اتاق، رازهاى مگوى زیادى بین مون رد و بدل شد. مى گفت: باورم نمى شه من کنار سهیل کریمى دارم کار مى کنم... سهیل کریمى! حالا سهیل کریمى کیه و کجاست، حسین نصرتى کجا؟ حسین هم پروژه مستند من بود و هم پروژه عکس ممد. حالا همه مون پروژه ى حسینیم. سوژه خنده حسین. جیگرم بد جورى مى سوزه، بد جورى...»

 

یکی از همرزمان شهید بیضایی هم خاطره‌ای درباره جدیت، خلوص و سختکوشی وی در دفاع از حرم اهل بیت علیهم السام تعریف کرده است:

«محرم در راه بود، قرار شده بود که با عملیات‌هایی اطراف حرم بی‌بی (سلام الله علیها) از اشغال دشمنان اسلام پاک‌سازی شده تا مردم محرم امسال بتوانند به‌راحتی و در امنیت کامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عزاداری نمایند. محمودرضا نیز مانند بقیه برای شروع عملیات لحظه شماری می‌کرد، خیلی خوشحال به نظر می‌رسید. با شادی فوق‌العاده‌ای از حضورش بر بالای گلدسته‌های حرم جهت شناسایی دشمن تعریف می‌کرد و عکس‌های نابی  که از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) برای خود تهیه کرده بود.

یادم می‌آید در مرحله سوم عملیات آزادسازی مناطق غرب حرم مطهر عملیات تا شب ادامه پیدا کرد، مدافعین حرم با مشکل کمبود نیرو برای ادامه عملیات مواجه شده بودند، محمودرضا به آنها گفته بود: من به‌همراه پنج نفر دیگر داوطلبان حاضرم کار دفاع از منطقه هم‌جوار نیروها را تا صبح به‌عهده بگیرم تا امنیت منطقه جدید متصرفی تأمین شده و عملیات متوقف نشود. این در حالی بود که محمودرضا و همرزمان عراقی‌اش از صبح مشغول عملیات و بسیار خسته بودند. کاری بود که باور قبول انجام آن ناشدنی بود. فرمانده منطقه از این پیشنهاد بسیار تعجب کرد و با حالتی خاص گفت: مگر می‌شود؟! مترجم به او گفت: حسین ایرانی است! یعنی اینکه ایرانی‌ها با بقیه فرق داشته و شجاعت فوق‌العاده‌ای دارند. فرمانده عرب سرش را به‌علامت رضایت تکان داد و گفته‌ او  را تصدیق نمود.

وقتی به آن شهید خیره می‌شدید و رفتارش را زیر نظر می‌گرفتید، روحیه و شجاعت بچه‌های خط‌شکن عملیات کربلای5 را در او می‌دیدید، همیشه خندان بود و تبسم به چهره داشت. احترام خاصی به همرزمانش به‌خصوص پیشکسوتان می‌گذاشت.

... بعد از عاشورا به مرخصی آمده بود، تلفنی احوالش را پرسیدم، می‌گفت: بچه‌هایی که مرخصی آمده بودند، اکثراً برای عملیات به سوریه برگشتند اما او چند روزی دیگر برمی‌گردد. انگار برای بار آخر و دیدن خانواده و کوثر، کودک معصوم شیرخوارش آمده بود، ولی برگشتنش طول کشیده بود، مثل اینکه می‌خواست همه را سیر ببیند و خداحافظی کند آن‌وقت برود.»

 

این همه گوشه‌ای از شخصیت شهید محمودرضا بیضایی بود که از زبان دیگران خواندیم. اما بهترین راه برای شناخت او نامه‌ای است که خودش چندی قبل از شهادت خطاب به همسرش نوشته است. بخوانید در پایان فاتحه‌ای نثار این شهید و شاید در واقع برای خودمان بخوانید که ظاهرا ما بدجور مرده‌ایم.

«بسم الله الرحمن الرحیم

…باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً.

نمی‌خواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته‌ایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم. الان که این نامه را برایت می‌نویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای ملکوتی بین‌الحرمینِ صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختی‌ها، بین‌الحرمینِ دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنت‌الحسین، خانم رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم. نمی‌دانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر غریب است؛ در محل یهودی‌ها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی‌های وحشی و آدمکش.

چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.

واضح‌تر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) نباشیم. اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آل‌الله قیمت دارد، لحظه به لحظه آنرا قدر می‌شماری.

معرکه شام میدان عجیبی است. بقول امام خامنه‌ای: «بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل. و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است. تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس. و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین نا آگاه و افراطی نیز همراه شده‌اند تا این عَلَم و این نهضت زمینه‌ساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند. شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است. و این خاکریز نباید فرو بریزد. این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه می‌اندازد و هیچ حرمتی از حرمین شریفین زینب کبری (سلام الله علیها) و خانم رقیه (سلام الله علیها) [حفظ نخواهد کرد] که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و… را هم خواهد شکست.

جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهائیش فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینه‌سازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور می‌باشد و هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بی‌گناه شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الان به وفور می‌توان مشاهده کرد و من دیده‌ام.

مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خدوند و نبی‌اش و ولی‌اش برسیم چرا که مقصریم. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاء الله در پناه حق و تا [تحقق] وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیماً

ان شاء الله»




نویسنده : لبیک
تاریخ : سه شنبه 92/11/15
زمان : 6:42 صبح
شهادت نوجوان مدافع حرم زینب(س)
نظرات ()

یکی از مدافعان حرم عقیله بنی هاشم در حین انجام وظیفه جهادی خود در دفاع از حرم دختر امام اول شیعیان و خاندان اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به شهادت رسید.
به گزارش ابنا، «عادل هیثم عیسى» یکی از مدافعان حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) در برابر تروریست های چندملیتی تکفیری که با سلاحهای غربی ـ عربی ـ عبری مسلح شده و به جان دین و میهن مسلمانان افتاده اند به شهادت رسید.
 
این شهید والامقام از اهالی محله شیعه‌نشین امام زین العابدین(ع) شهر دمشق در روزهای اخیر در راه دفاع از مقدسات شربت شهادت نوشید و جاودانه شد.
 




نویسنده : لبیک
تاریخ : شنبه 92/11/5
زمان : 8:43 عصر
خدا قسمت شما هم بفرماید ... .
نظرات ()

ان شاء الله که اجرای توافقنامه هسته ای ژنو ما را در آن دنیا شرمنده شهدا هسته ای نکند ...

خدا توفیق داد قبر شهیدان رضایی نژاد پدر آرمیتا و شهید شهریاری را در امامزاده صالح تهران زیارت نمودیم، جای همه تان خالی فضایی معنوی بود و حسی قریب به انسان دست خواهد داد .

همچنین با توفیق الهی موفق شدیم قبر شهید قشقایی را نیز در جوار سید الکریم عبدالعظیم حسنی زیارت نماییم .

خدایشان بیامرزد و بر علو درجاتشان بیفزاید .




نویسنده : لبیک
تاریخ : سه شنبه 92/11/1
زمان : 2:42 عصر
علامه سیدعالمموسوی ترور شد
نظرات ()

مهاجمان ناشناس علامه سید عالم موسوی خطیب و امام جماعت مسجد و مرکز اسلامی? موسوی? پیشاور متعلق به شیعیان در شمال غربی پاکستان را ترور کردند.
به گزارش مشرق، علامه سید عالم موسوی پس از اقامه نماز جماعت و در زمان عزیمت بسوی اقامتگاه خود در منطقه داکایی منور شاه شهر پیشاور مرکز ایالت خیبر پختونخوا، هدف تیراندازی مهاجمان قرار گرفت و به شهادت رسید.
مقام های پلیس شهر پیشاور به رسانه های خبری گفتند: مهاجمان پس از ارتکاب این اقدام تروریستی بسرعت از منطقه متواری شده و هم اکنون نیروهای پلیس ضمن کنترل اوضاع، عملیات جستجو برای شناسایی و بازداشت عوامل این حادثه را آغاز کرده اند.
 
 
شهروندان و گروه های شیعی پاکستان با تجمع در محل حادثه ضمن اعتراض به مقام های امنیتی در ایالت خیبر خواستار شناسایی عاملان این حادثه تروریستی شدند.
 
اعضای ارشد گروه ای شیعیان در پاکستان نیز این اقدام را بشدت محکوم کرده و از دولت مرکزی و ایالتی خواستند تا نسبت به تامین امنیت شیعیان در برابر اقدامات تروریستی گروه ای تندرو در این کشور بیش از گذشته تلاش کنند.
 
بر اساس اعلام منایع خبری محلی، تشییع پیکر علامه سید عالم موسوی صبح فردا سه شنبه از محل مسجد و مرکز اسلامی موسوی پیشاور برگزار خواهد شد.
 
منابع خبری اعلام کردند:? کامران حسین ?افسر پلیس شهر کراچی از شهروندان شیعی پاکستان نیز در منطقه کورنگی هدف تیراندازی مهاجمان نانشاس قرار گرفت و کشته شد.




نویسنده : لبیک
تاریخ : سه شنبه 92/11/1
زمان : 2:12 عصر
عکس: خداحافظی یک حزباللهی با دخترش
نظرات ()

تصویر آخرین وداع دختر خردسال یکی از اعضای حزب‌الله با پدرش، دل‌های آزاد‌گان جهان را به درد آورد.
سایت مشرق نوشت: «حسن اسماعیل زلغوط»، متولد روستای «بیت لیف» در جنوب «لبنان» یکی از رزمنده گان «مقاومت اسلامی لبنان» بود که در نبرد با مهاجمان به «حرم حضرت زینب(س)» حضور پیدا کرد و به تاریخ 27 خرداد 1392، بال در بال ملائک گشود. از این مجاهد حزب اللهی، دختری خردسال به جا مانده است که در تصویر آخرین وداع او با پدرش، دل های همه ی آزادگان جهان را به درد آورد:
 




نویسنده : لبیک
تاریخ : سه شنبه 92/11/1
زمان : 2:11 عصر
شهید نواب صفوی در تورق تاریخی
نظرات ()

حیدر رحیم‌پورازغدی طی یادداشتی برخی از اقدامات شهیدنواب صفوی را تشریح کرد.
به گزارش فارس، حیدر رحیم‌پورازغدی طی یادداشتی به برخی از اقدامات شهید نواب صفوی اشاره کرد.
 
متن این یادداشت بدین شرح است:
 
فداییان اسلام گروه سوم پیش از ما از انجمن پیروان قرآن و مهدیه، خارج شده بودند که انگیزه انقلابی داشته و در واقع انقلابیون ملحق شده به فداییان اسلام بودند.
 
پس از ورود شجاعانه فداییان اسلام در صحنه سیاست جدید در ایران جذبه شهید نواب صفوی و شهید واحدی مرد شماره 2 فداییان اسلام در میان جوانان مذهبی هر لحظه بیشتر می‌شد تا آنجا که چون پس از اعدام کسروی، شنیدیم که آن شهید بزرگوار در مسجد بازار، سخنرانی دارد صرفا برای شنیدن سخنرانی‌اش به سرعت خود را به تهران رسانیدیم.
 
برخی از بچه‌های پیشکسوت مهدیه هم تا آنجا به فداییان اسلام علاقه‌مند شدند که از سال 1329 شعبه فداییان اسلام را در مشهد افتتاح کردند.
 
عمده این گروه، آقایان ضیایی، دوست شهید نواب (که نواب دوران مخفی شدنش در مشهد در منزل ایشان بود بهزادیان، ظریف، فاطمی، رحیم‌پور اصفهانی، افشار پاشایی و ... بودند.
 
آنان بر پایه مرامنامه فداییان اسلام پیش از ما از عضویت مهدیه، خارج شده بودند لیکن در آن سال‌ها وسعت دامنه انجمن به اندازه‌ای بود که هر گروه دینی در عین حال، خود را سمپات مهدیه هم می‌دانست و کسی چنین حرکتی را انشعاب به حساب نمی‌آورد و انشعاب به معنی سیاسی کلمه هم نبود.
 
اضافه بر این دوستان، رابطه خود را با مهدیه محفوظ می‌داشتند و در حقیقت حاجی عابدزاده هم با اقدامات شان چندان مخالف نبود لیکن از روزی که اختلاف بین مصدق و نواب، جدی شد از آن رو که مهدیه، با شکوه‌ترین مرکز موتلفه اسلامی و مشخص‌ترین مرکز ملیون و مصدقی‌ها بود، فداییان اسلام مشهد از ارتباط خود با مهدیه کاستند.
 
با همه اینها در شبی که گویا یکی از شب‌های محرم و
 
قرار بود شهید نواب و یاران او را به شهادت رسانند، فداییان اسلام مشهد با من که از ارکان انجمن پیروان قرآن و مهدیه بودم تماس گرفتند که امشب قرار است ما در اتاق سابق بهزادیان در مهدیه تا صبح برای نواب و برادرانش بیتوته و شب زنده داری و دعا کنیم.
 
من هم تا سحر در مجلس پربار و معنوی و سوزناک شان شرکت داشتم اما نواب و یارانش تیر باران شدند و پس از شهادت مرکزیت فداییان اسلام و شهادت نواب صفوی در تهران، بچه‌های فداییان در مشهد که تحت نظر بودند دیگر در هیچ اجتماعی علنی، شرکت نمی‌کردند و در لاک خود فرو رفتند و فقط به عنوان
 
پوششی با منزل آیت‌الله میلانی رفت و آمدی داشتند.
 
با این توضیح می یابیم که پیش از ما 3 انشعاب نامحسوس و بی سر و صدای دیگر هم در مهدیه رخ داده بود گرچه از ریزش فسیل‌ها همه خرسند بودند لیکن گروهی که در پی ادامه تحصیل رفته بودند به هر کجا که می شدند باعث افتخار انجمن پیروان قرآن و مهدیه و عابدزاده بودند.
 
ولی انشعاب گونه فداییان اسلام نه کسی را خرسند ساخت و نه عابدزاده، خود را دور از نواب می‌دید و نه هم نواب، عابدزاده را به چشم دیگر رهبران ملی در خراسان می‌نگریست تا آنجا که در بحبوحه درگیری نواب و مصدق آنگاه که نواب صفوی به دعوت فداییان اسلام به مشهد آمد آن شهید عزیز به مهدیه
 
عابدزاده وارد شد و میهمان ما بود و همین جا بود که نواب عزیز، پاسخ خود را به نامه‌ای که قبلا گفتم برای سه رهبر تراز اول نهضت نفت نوشته بودم به من داد. شهید نواب صفوی آن گاه که در مشهد و میهمان ما بود. گاه در مهدیه نماز جماعت می‌خواند.
 
گفت‌وگوی کوتاه حیدر رحیم پور با شهید نواب صفوی روزی همین که اطراف‌مان خلوت شد و من ایستاده و به نواب، خیره شده بودم
 
نمی‌دانم در نگاه من چه دید که آن شهید به من گفت: برادر چرا به من چپ چپ نگاه می‌کنی؟؛ عرض کردم: جانم فدایتان ،کور گردد چشمی که به شما چپ چپ نگاه کند.
 
البته من در نامه‌ای که برای هر 3 بزرگوار در یک نسخه نوشته بودم آشکارا دلیل نارضایتی خود را بیان داشته و از هر سه بزرگ برای اختلافات شان، نقد کرده بودم. شهید به پاسخم فرمود: از نظر شما، ما آیا در این نهضت آنقدر سهم نداشتیم که از این برتخت نشاندگان (مرادش مصدق بود که به یاری فداییان به قدرت باز گشته بود) بخواهیم دست کم، مغازه‌های مشروب فروشی را
 
تعطیل کنند و آنان دست رد به سینه ما نزنند؟!
 
من هم بدون این که به پاسخ جگر سوز آن شهید بپردازم گریستم و از حضرتش دور شدم.
 
و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم




نویسنده : لبیک
تاریخ : شنبه 92/10/28
زمان : 11:51 صبح
انتشار ویژهنامه الکترونیکی «شهیدان هستهای»
نظرات ()

 به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) به‌مناسبت سالروز شهادت شهیدان علیمحمدی، احمدی‌روشن و قشقایی،ویژه‌نامه الکترونیکی «شهیدان صنعت هسته‌ای» به همت بنیاد هابیلیان منتشر شد.

این ویژه‌نامه که هدف از انتشار آن جمع‌بندی تمام مطالب منتشرشده درباره شهیدان صنعت هسته‌ای در فضای رسانه می‌باشد، شامل بخش‌های زیر است:

1. بخش ویژه پنج شهید هسته‌ای (شهیدان علیمحمدی، شهریاری، رضایی‌نژاد، احمدی‌روشن و قشقایی) که شامل: شرح حال، سبک زندگی، شهادت، عوامل ترور و پیام‌ها و دیدارهای خانواده این شهیدان است؛

2. بخش مربوط به سایر شهیدان صنعت هسته‌ای که اشاره‌ای گذرا دارد به اسامی و زندگی شهیدان صنعت هسته‌ای از ابتدای صنعت هسته‌ای تا به امروز؛

3. بخش مربوط به جانبازان که به بررسی زندگی، فعالیت‌ها و نحوه جانبازی افرادی می‌پردازد که در رابطه با صنعت هسته‌ای ترور شده‌اند؛

4. بخش اسناد که به بررسی نقش سرویس‌های جاسوسی غربی و اسرائیل در ترور دانشمندان هسته‌ای کشورمان می‌پردازد؛

5. بخش بازتاب‌ها که به بازتاب حوادث مربوط به ترور دانشمندان هسته‌ای در داخل و خارج کشور می‌پردازد؛

6. بخش کتاب‌شناسی که به معرفی کتب منتشرشده درباره شهیدان صنعت هسته‌ای می‌پردازد؛

7. بخش گالری عکس و فیلم که مجموعه‌ای از تصاویر و فیلم‌های مربوط به شهیدان صنعت هسته‌ای را ارائه می‌کند.

دو سال پیش در چنین روزی (21دی1390) دانشمند جوان صنعت هسته‌ای کشورمان، شهید مصطفی احمدی‌روشن به‌همراه راننده و محافظش، شهید رضا قشقایی‌فرد، توسط تروریست‌های وابسته به موساد ترور شده و به شهادت رسید. چهار سال پیش نیز (22دی1388) استاد شهید دکتر مسعود علیمحمدی در مقابل منزلش به شهادت رسیده بود.

در این میان سه حادثه ترور دیگر نیز رخ داد که دو حادثه همزمان در  آذر1389 در تهران رخ داد. اولین حادثه با هدف ترور استاد شهید دکتر مجید شهریاری، نابغه و قهرمان تکمیل چرخه سوخت هسته‌ای کشور، به وقوع پیوست و دومین حادثه همزمان با هدف ترور دکتر فریدون عباسی رخ داد که نافرجام ماند. سومین حادثه روز اول مرداد سال بعد از آن ( مرداد1390) شهید داریوش رضایی‌نژاد، یکی دیگر از دانشمندان جوان صنعت هسته‌ای ایران را هدف قرار داد. وی در حالی که به‌همراه همسر و فرزند خردسالش عازم منزل بود در مقابل در منزل هدف چند گلوله تروریست‌ها قرار گرفت و به شهادت رسید.




نویسنده : لبیک
تاریخ : یکشنبه 92/10/22
زمان : 12:58 عصر
انتشار دست نوشتهای از شهید احمدی روشن به مناسب دومین سالگرد شهاد
نظرات ()

در آخرت و پل صراط از کسانی که مخالف انقلاب و ولی فقیه هستند روبرمی‌گردانم

 

گروه فرهنگی- رجانیوز- این روزها دوباره تصویر پسربچه‌ای هفت هشت ساله بیشتر جلوی چشمانمان می‌آید. پسربچه‌ای که در 19 دی دو سال پیش در خیابان‌های تهران یتیم شد. علیرضا احمدی روشن این روزها در سوگ دومین سالگرد عروج پدرش مصطفی می‌نشیند و این بهانه‌ایست تا ما دوباره یادمان بیاید که راه روشنی که احمدی روشن‌ها در آن قدم زدند هنوز رهرو می‌خواهد.

به همین مناسبت بخشهایی از یکی از دست نوشته‌های شهید مصطفی احمدی روشن که توسط خانواده او در اختیار رجانیوز قرار گرفته را در ادامه می‌توانید بخوانید. همین چند خط شاید بتواند مشخص کند که چرا مصطفی لایق شهادت بود و جانش یارای عبور از معبر تنگ شهادت را داشت.

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انت کما احب واجعلنی کما تحب

الهی هب لی کمال انقطاع الیک

سلام و درود خداوند بر ارواح پاک محمد و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیه‌الله(عج)؛ شهادت می‌دهم که خداوند یگانه است و محمد خاتم رسولان و برترین بنده خداست و علی مرتضی برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امامت در خاندان پاک محمد قرار دارد و لاغیر "و رضیت بذلک". درب شهادت بسته شد.

خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذره‌ای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت می‌کنند. در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسان‌ها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقل‌ها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعه‌ی اثنی عشری آفریدی، و ای کاش در میان این شیعه‌ها مرا از ذریه‌ی زهرا خلق می‌کردی و در میان آن‌ها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید می‌بودند. خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم...، خدایا چه دادی که شکرش را به‌جا آوردم؟

و شاید «علی جان»!

به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند

خدایا!

بهشت را بهشته‌ام/ بهشت من علی بود

خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول 1400 سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان به خاطر یک کلام "عشق چهارده تن" چرا؟!

دست نوشته ای از شهید مصطفی احمدی روشن

...چه گویم که در کوچه آقا امام حسن علیه‌السلام چه دید؟! چه گویم که علی علیه‌السلام 25 سال چه کرد؟ چه گویم که نطفه‌ی حکمیت در چه روزی بسته شد؟‌

چه گویم که فرق علی را در دوشنبه‌ی منحوس شکافتند یا در 21 رمضان 40 (هـ .ق)؟ چه گویم که در چه روزی جگر پاره پاره بر تشت ریخت؟ چه گویم در چه روزی سری را به نیزه  کردند؟ چه گویم که در چه روزی پایی را از زیر ناقه با زنجیر بستند؟ چه گویم که چه روزی بود که باقر علیه‌السلام را به شهادت رساندند؟‌چه گویم که چه روزی صادق علیه‌السلام را به شهادت رساندند؟‌چه گویم که چه روزی بود که مردی در زندان دعای موت را زمزمه می‌کرد؟ چه گویم که چه روزی بود آن روز که مردی به یاد جدش خود را بر روی خاک‌ها غلتاند و می‌گفت "یا جداه"؟ چه گویم که چه روزی بود که مردی جگرش می‌سوخت و فریاد می‌زد ولی آکلة الاکبادی حرف می‌زد که صدایش را نشنوند؟ چه گویم شمس دهم چگونه سرخ فام غروب غریبانه کرد؟ چه گویم که مردی با 18 [29] سال سن مثل مادر قد خمیده‌اش در خون غوطه خورد؟ و چه گویم درباره‌ی مردی که در سرداب مقدس از گناهان شیعه به خدا استغفار می‌کرد؟

هرکس به طریقی دل او می‌شکند/ بیگانه جدا دوست جدا می‌شکند

بیگانه اگر می‌شکند باکی نیست/ از دوست بپرسید چرا می‌شکند

در طول کل تاریخ بشریت شاید فقط چندسالی دنیا به خود حکومتی الهی دیده باشد و آن پس از حکومت و پادشاهی سلیمان و داوود، ده سال حکومت حضرت رسول در مدینه و 5 سال حکومت حضرت امیر علیه‌السلام و چند ماه حکومت امام مجتبی علیه‌السلام می‌باشد و دیگر تاریخ در طول 1400 سال طلوع اسلام حکومتی با پایه و اساس الهی به خود ندیده است. تا اینکه انقلاب ما به وقوع پیوست. در حدود نیم میلیون شهید خون خود را ارزانی این نهال کردند تا پابرجا بماند و بعد آن‌را به نسل انقلاب که تقریباً پس از سال 57-58 به دنیا آمدند سپردند و حال آن زمانی رسیده که این نسل از انقلاب برگشته است. روگردانده چرا؟!

بسیاری نامردها چهره در نقاب تزویر پوشانده‌اند و خود را خیرخواه مردم می‌دانند. نمی‌گذارند که چشم مردم حقیقت را ببیند.

به گفته‌ی شهید چمران: "وقتی کوس جنگ به صدا درآید شناختن مرد از نامرد آسان می‌شود". اینان همان‌هایی هستند که وقتی بوی خون به مشام‌شان رسید در هفت سوراخ خزیدند و شانه خالی کردند و حال آمده‌اند و داعیه‌ی انقلاب را دارند، کجا بودید وقتی بچه‌های ما در خون وضو می‌ساختند آیا کور بودید و ندیدید؟

حال به گورستان بروید و ببینید تاریخ بشریت تا به حال مانند این همه جوان ما دیده است که غالباً با سنی حدود 18-22 سال خود را در کام مرگ انداختند، حال مجالس که برای شهدا برگزار می‌شود خالی است. به خدا که همه‌ی این‌ها جواب دارد. چرا نمی‌دانید که بزرگ‌ترین نعمت را خدا به ما داده است که در حکومتی الهی زندگی می‌کنیم به رهبری ولایت فقیه. گوشتان را باز کنید و بشنوید سخن،‌ سخن‌گوی آمریکایی که گفت:‌ "اگر ما جایگاهی به‌عنوان ولی فقیه را بر زورق تردید بنشانیم بزرگ‌ترین بار را از دوش خود برداشته‌ایم" آیا حالا اگر کسی با این اصل مخالفت دارد جیره خور امریکا نیست؟

از طرفی با عمال داخلی ما را تحت فشار قرار داده‌اند از طرفی با محاصره‌های اقتصادی گلوی ما را می‌فشارند و با این دو اصل مردم را در مضیقه قرار داده‌اند تا از انقلاب روگردان شوند.

و ای‌کاش مردم می‌توانستند بدانند که چه کسی خیرخواه آنان است، چپی‌ها داعیه‌ی اصلاح‌طلبی دارند، راستی‌ها نیز داعیه‌ی صاحب انقلابی را دارند و به امیرالمؤمنین قسم که هیچ کدام خیرخواه مردم و انقلاب نیستند و همه به منافع خود می‌اندیشند.

امام خمینی‌(ره) فرمودند: "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به انقلاب آسیبی نرسد" و حال من تصمیم گرفته‌ام در آخرت و پل صراط با کسانی که مخالف انقلاب و ولی فقیه هستند روبرگردانم.

اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهم‌تر از کار شهداست که اگر انقلاب از این وهله خارج شود ما هم پاسدار انقلاب بوده‌ایم و هم پاسدار خون شهدا و شاید اجر و ثواب ما بیشتر از آن‌ها باشد. و این ممکن نیست غیر از این‌که به طور کامل پشتیبان ولی فقیه باشیم که فرموده‌ی حضرت صاحب‌الزمان می‌باشد. و این استدلال [را] به قول حضرت امام‌(ره) بعضی‌ها نمی‌دانند و اگر دانسته باشند و با ولی‌ فقیه مخالفت کنند مرتد هستند، حال می‌فهمیم چرا امام زمان ظهور نمی‌کنند. چون واقعاً که دین چیزی جز بر روی زبان‌ها نیست و یقیناً در قلوب و دل‌ها نیست. حال اگر مهدی(عج) ظهور کند مردم باز هم یادشان می‌رود و حال بیا و بگو مردم این مهدی است که 1400 سال ضجه زدید که بیا بیا...

خدایا ما را در امتحانی سخت‌تر از این قرار مده، ‌بسیار دعا کرده‌ام که ای کاش جزء‌آن 3 تن بودم [که] با علی‌علیه‌السلام ماندند ولی کمتر دعا کرده‌ام که ای‌کاش در آن زمانه می‌زیستم چون با خواندن تاریخ [و] کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم.




نویسنده : لبیک
تاریخ : پنج شنبه 92/10/19
زمان : 12:24 صبح
برگزاری دومین سالگرد شهادت شهید احمدی روشن
نظرات ()

دومین سالگرد شهادت شهید مصطفی احمدی روشن در مسجد دانشگاه صنعتی شریف برگزار می شود. 

به گزارش رجانیوز، دومین سالگرد شهادت شهید احمدی روشن از شهدای فناوری هسته ای روز پنج شنبه، 19 دی ماه ساعت 19 در مسجد دانشگاه صنعتی شریف برگزار می گردد. 

در این مراسم حجت الاسلام والمسلمین قاسمیان و علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی به ایراد سخنرانی خواهند پرداخت. 

همچنین به خاطر تقارن با شب شهادت امام حسن عسکری علیه‏السلام مجلس سوگواری به همین مناسبت برگزار می شود. 




نویسنده : لبیک
تاریخ : دوشنبه 92/10/16
زمان : 11:26 عصر
پیدا بود که بچهها با گلوله مستقیم تانک از پای درآمدهاند
نظرات ()

شهید سید‌حسین علم‌الهدی، فرزند آیت‌الله حاج سید مرتضی علم‌الهدی (ره) به سال 1337 شمسی پا به عرصه گیتی نهاد؛ فرزندی پاک از شجره مبارکه رسالت بود که در مهد علم و تقوا پرورش می‌یافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در کانون علم و عملی در رشد بود که تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگرد حریمش به اعتکاف بودند. 

شهید سید‌حسین پنج سال پیش از قیام 15 خرداد 42 متولد شد تا بعد‌ها در مکتب قرآن، کلام وحی آموزد و نیز بعد‌ها در حین گذراندن دبستان، تلاوت کننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم کننده لحن قرآن شود. صدای دلنشین او بود که صفحات زمان و قرون را به یکباره کنار می‌زد و این برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند می‌داد. 

پیدا بود که بچه‌ها با گلوله مستقیم تانک از پای در‌آمده‌اند

صمیمیت او بود که علاوه بر شور و جذبه‌اش، نقطه‌ای ‌به وجود آورده بود که مغناطیس باشد برای رشد دیگران در تجمع‌های مسجد و مدرسه؛ در مساجد با تشکیل کتابخانه و ‌سخنرانی و در مدارس با تشکیل انجمن‌های اسلامی و جلسات ارشاد و هدایت. هرچند هیچ قال و زبانی قادر بر ترسیم آن همه شور و عشق نیست، ‌بر حسب وظیفه، هاله‌ای از آن روح پاکباخته را در معرض تاریخ قرار می‌دهیم؛ باشد تا ره‌توشه‌ای برای فرزندان انقلاب گردد. 

وی به تاریخ 16 /10/ 1359 به شهادت رسیدند. 

از مقاومت تا شهادت

برای پنجمین روز پیاپی، عبور تانگ‌های ارتش از جاده هویزه ـ سوسنگرد ادامه داشت. از این جابجایی بوی حمله می‌آمد؛ حمله‌ای که همگی مدت‌ها در انتظارش بودیم. بچه‌ها نماز صبح را که خواندند، آماده رفتن به خط مقدم شدند‌‌. شب قبل هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. بچه‌‌ها حدود چهار کیلومتر از خط مقدم تا یک مدرسه روستایی عقب آمدند، نماز جماعت را به امامت حسین علم‌الهدی خواندند، قرار و مدار دیده‌بان و نگهبان و کشیک را گذاشتند و آنقدر خسته بودند که چیزی خورده و نخورده به خواب رفتند. سی کیلومتر پیاده‌روی و جنگ و گریز، بچه‌های خط شکن را حسابی از پای در‌آورده بود. آنقدر خسته بودند که صدای بولدوزر‌ها و تانک‌های ارتش که برای استحکام مواضع تلاش می‌کردند، نمی‌توانست ‌آن‌ها را از خواب بیدا کند، به ویژه‌ که حسین علم‌الهدی گفته بود، پیشروی تا ایستگاه حمید در پیش است و این خود نیرویی تازه می‌خواست.

اینجا آخرین خاکریزی بود که شب گذشته بچه‌ها پیش رفته بودند، ماشین از جاده به سمت چپ پیچید و پشت یک خاکریز بلند توقف کرد. بچه‌ها پایین پریدند و حسین گفت: خوب بچه‌ها اینجا محل استقرار ماست، حمله از همین جا آغاز می‌شود. مواظب باشید‌ تا پیش از حمله، آن سوی ‌خاکریز نروید. سعی کنید بیشتر در سنگر باشید، چرا که آتش دشمن روی این مقطع بیشتر است. بخوابید، بخوابید. همینطور که حسین صحبت می‌کرد، صدای انفجار کاتیوشا پشت سرمان همه ما را مجبور کرد که درازکش شویم. از گردو‌خاکی که بلند شد، معلوم بود حدود دویست متر پشت سر ما گلوله‌ها به زمین نشسته است، با این حال، زمزمه ترکش بعضی از آن‌ها نزدیک ما به گوش می‌رسید. 

حسین از جا بلند شد و گفت: «ما باید اون طرف جاده مستقر بشیم. از این به بعد ارتباط با بی‌سیمه، شما باید با تانکهایی که پشت سر تونه هماهنگ بشین، ‌قبل از اینکه دستور حمله داده بشه، همنیجا پشت سنگرتون میمونین. اگه سوالی ندارین، من می‌رم تا بقیه بچه‌ها رو مستقر کنم». 

پیدا بود که بچه‌ها با گلوله مستقیم تانک از پای در‌آمده‌اند

دو هواپیمای عراقی که بالای سر بچه‌ها پدیدار شد، همه را در جا میخکوب کرد، هیچ کس انتظارش را نداشت، از شروع حمله این نخستین بار بود که نیروی هوایی دشمن عمل می‌کرد. با ارتفاع پایین از بالای سر بچه‌ها رد شد و به عمق جبهه پیش رفت و چند لحظه بعد ناپدید شد. معلوم بود ‌برای شناسایی آمده‌اند و حتما دوباره بر‌می‌گردند. بچه‌ها زیر آتش سنگین دشمن ناگزیر به عقب‌نشینی شدند. ‌به خاکریز‌ها رسیدیم، همه به سنگر‌ها پناه بردند تا از آتش بی‌وقفه دشمن در امان باشند، ولی خاکریز‌ها حالت ساعت قبل را نداشت، خلوت خلوت شده بود،‌‌ نه یک تانک، نه یک نفر‌بر، از هیچ کدام و از تجهیزاتی که تا ساعتی قبل پشت خاکریز بودند خبری نبود!

‌اوضاع مشکوک به نظر می‌رسید! بدون اطلاع پشت بچه‌ها را خالی کرده بودند‌ و از همه مهم‌تر اینکه علاوه بر توپ و تانک، صدای رگبار هم می‌آمد‌ از نزدیک. گفتم: اگر به سمت جنوب شرقی خودمون حرکت کنیم، امید این هست که چند نفر سالم بمونن. این طور که معلومه گروه حسین علم‌الهدی دارن مقاومت می‌کنن، بیشترین فشار عراق هم از همون سمته، درست پشت سر ما سمت شمال غربی، هر چند فاصله اون‌ها کمه ولی اگر یک متر هم از دشمن دور‌تر بشیم غنیمته. باید حداکثر استفاده رو بکنیم.

هنوز صدای تانک‌های آن طرف جاده به گوش می‌رسید، تیراندازی لحظه‌ای قطع نمی‌شد. اگر عراقی‌ها خودشان را به این سوی جاده می‌رساندند، هیچ راه فراری نداشتیم، با اینکه می‌دانستیم امید برگشت نیست، ولی فریضه رساندن آرپی‌جی به علم‌الهدی ما را مصمم به پیش می‌راند. 

پیدا بود که بچه‌ها با گلوله مستقیم تانک از پای در‌آمده‌اند

 به جاده که رسیدیم، توانستیم تانک‌ها را ببینیم؛ به جز چند تایی که در حال سوختن بودند بقیه غرش کنان پیش می‌آمدند. فکر کردیم بچه‌ها باید آن طرف خاکریز باشند، از جاده گذشتیم و پشت اولین خاکریز سنگر گرفتیم. چشمم به حسین که افتاد، خستگی از تنم در‌آمد. آرپی‌جی بر دوش‌ پشت خاکریز دراز کشیده بود. در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند، از همه گروه همین ده تن مانده بودند، حتی یک جسد سالم بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچه‌ها با گلوله مستقیم تانک از پای در‌آمده‌اند. تانک‌های سالم از کنار تانک‌های سوخته عبور می‌کردند و به طرف خاکریز علم‌الهدی پیش می‌آمدند. غیر از حسین دو نفر دیگر که آرپی‌جی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را آتش زدند. چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند، ‌حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را‌‌ رها کرد، سه تانک باقی مانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند و خاکریزش را به هوا بردند. خودمان را به سرعت بالای سرش رساندیم؛ از خون‌های روی زمین پیدا بود که مسافت زیادی خودش را بر روی خاک کشانده است. (پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت) 

بیانات مقام معظم رهبری در گلزار شهدای هویزه‌ 20 / 12/ 1375: 

‌این بیابان‌ها را نیروهاى متجاوز پر کرده بودند. تمام این سرزمین پاک و مظلوم و خونبار، در زیر چکمه‌‌ متجاوزان بود و نیروهاى مسلّح و سازمان‌هاى نظامى ما، همه تلاش خودشان را براى دفع و سرکوب دشمن مى‌کردند. اما این جوان با دست خالى به مقابله با دشمن مى‌رفتند. آن روز شاید عدّه این جوانان، بیست، سى نفر بیشتر نبود. بیست الى سى جوانان با دست خالى؛ اما با دل استوار از ایمان و توکّل به پروردگار. در این‌جا، در این بیابان‌ها، چند هزار تانک و نفربر زرهى از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، براى مقابله با این جمع على‌الظّاهر بزرگ مى‌آمد؛ با ایمان به خدا و با توکل؛ آن‌گونه که حسین‌بن‌على ـ علیه‌السّلام ـ با جمع معدود، در مقابل دریاى دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، اراده‌اش سست نشد و تردید در او راه پیدا نکرد. این جوانان، واقعاً همان‌طور بودند. 

پیدا بود که بچه‌ها با گلوله مستقیم تانک از پای در‌آمده‌اند

من در همین‌جا‌ از شهید علم‌الهدى پرسیدم: شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که این‌گونه مصمّم به جنگ دشمن مى‌روید؟ دیدم این‌ها دل‌هایشان آن‌چنان به نور ایمان و توکّل به خدا محکم است که از خالى بودن دست خود هیچ باکى ندارند. حرکت کردند و رفتند. آن‌ها خواستار جهاد در راه خدا و پذیراى شهادت در این راه بودند، چون مى‌دانستند حقّند. شهداى ما در هر نقطه این جبهه عظیم، با همین روحیه و با همین ایمان، جنگیدند. 

عزیزان من! برادران و خواهرانى که از منطقه دشت آزادگان، از هویزه، از سوسنگرد، از بُستان و از مناطق دیگرِ عشایرِ مختلف عرب در این‌جا هستید و یا کسانى که از نقاط دیگر آمده‌اید! این صحنه‌هاى زیبا از جوانان رزمنده، یک درس است. یک درس بزرگ براى امروزِ ملتِ ایران و براىِ همیشه تاریخ. در انقلاب هم، ما با دست خالى به میدان آمدیم؛ اما با دلى سرشار از ایمان و عشق، با دستگاهِ تا دندان مسلّحِ دشمن، جنگیدیم و بر او پیروز شدیم. البته، مبارزه زحمت دارد؛ اما حق بر باطل، پیروز است.

پیدا بود که بچه‌ها با گلوله مستقیم تانک از پای در‌آمده‌اند



نویسنده : لبیک
تاریخ : دوشنبه 92/10/16
زمان : 5:27 عصر




.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.

Reba.ir

کد بارشی


رفتـــ 25
تحلیل آمار سایت و وبلاگ